بغیر خط که ز رخسار یار برخیزد


که دیده است ز آتش غبار برخیزد؟

چنین که من شده ام پا شکسته، هیهات است


که گرد من ز ره انتظار برخیزد

اگر به سبزه خوابیده بگذری چون آب


به پیش پای تو بی اختیار برخیزد

فتد ز سیلی باد خزان به خاک چو برگ


ز خاک هرچه به فصل بهار برخیزد

چنین که گرد حوادث ز هم نمی گسلد


چسان ز آینه دل غبار برخیزد؟

مرا ز خواب گران قد خم برانگیزد


ز زیر تیغ اگر کوهسار برخیزد

مدار دست ز دامان بیخودی صائب


که هرکه مست فتد هوشیار برخیزد